جدول جو
جدول جو

معنی ز پای درآوردن - جستجوی لغت در جدول جو

ز پای درآوردن
(گَ تَ)
بر زمین افکندن. زیردست ساختن. عاجز و ناتوان کردن. بیچاره و زبون گرداندن. مغلوب ساختن:
اگر روزگارش درآرد ز پای
همه عالمش پای بر سر نهند.
سعدی.
، ویران کردن. خراب کردن. منهدم ساختن. واژگون کردن:
به ایوان او آتش اندرفکند
ز پای اندرآورد کاخ بلند.
فردوسی.
رجوع به ز پای درآمدن، ز پای افتادن، از پای درآوردن، ز پای اندرآوردن و از پای اندرآوردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از از پا درآوردن
تصویر از پا درآوردن
خسته کردن و از رفتن بازداشتن، شکست دادن و کشتن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ)
بر زمین افکندن. از پای اندرآوردن. مغلوب ساختن:
جهانی ز پای اندرآرد به تیغ
نهد تخت شاه از پس پشت میغ.
فردوسی.
مرا شاه فرمود کاین سبز جای
بدینار گنج اندرآور ز پای.
فردوسی.
رجوع به از پای اندرآوردن و ز پای درآوردن و از پای درآوردن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
مغلوب حریف کشتی و جز آن شدن. عاجز شدن. از کار افتادن. از پا افتادن. زمین گیر شدن. زبون شدن. زیردست شدن:
نترسد آنکه بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست.
سعدی.
رجوع به ’زپای درآوردن’ و ’پای’ و ’از پای درآمدن’ شود، مردن. هلاک گشتن. تباه گشتن. رجوع به ’پای’ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پای برکاب یا اسپ درآوردن. سوار شدن. برنشستن:
بشبرنگ شولک درآورد پای
گرائید با گرز گردی ز جای.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از از پای در آوردن
تصویر از پای در آوردن
شکست دادن فرو افکندن، کشتن از بین بردن
فرهنگ لغت هوشیار